تو این سفر آخری که داشتم کارهایی رو کردم که قبلا فکرشون رو هم نمی کردم :دی

ولی درست تو اوج شادی و بزن و بکوب ی لحظه دلم می گرفت

خوشحال نشید

هیچم اینطور نبود که از این نوع شادی احساس سرخوردگی و پوچی بکنم

از این دلم می گرفت که چرا مردم کشور من نباید آزاد باشند برای همین شادیا و دلخوشیای کوچیک

چرا باید شادی رو تو جای دیگه ای جستجو کنند

چرا باید اینهمه عقده ای و سرکوب شده تربیت شده باشند/ باشیم

به قول پرویز پرستویی همه که امکانات فضانوردی ندارند

اونی که امکاناتش در حد همین سفر به ی کشور نزدیک هم نیست چطور باید این خواسته ها رو برآورده کنه

اصلا اصرار ندارم که نیاز به شادی، نیاز به آزادی در پوشش و خیلی نیازهای اساسی هستند

به این هم اصرار ندارم که تعداد افرادی که این نیازها رو دارند و در خودشون می کشند زیاد هست

ولی حتی اگر فقط من هستم

من این آزادی و شادیای الکی رو حق خودم میدونم

کی حق داره برای من تصمیم بگیره که چی بپوشم؟

کی حق داره برای من تصمیم بگیره که نخندم؟ 

که وسط خیابون ندوم؟ 

که دوچرخه سواری نکنم؟

که من مواظب نگاه دیگرون باشم؟

چطور این همه حقوق اولیه مون رو گرفتند؟؟

چطور زندانی با این وسعت ساختند؟

چرا تو هیچ کشور دیگه ای این همه محدودیت نیست؟

چرا این همه کاسه داغ تر از آش هستیم ما؟



پ.ن: میدونم وسط خیابون دویدن و دوچرخه سواری ممنوع نیست ولی نگاههایی که حس میکنی بدتر از هزار تا ممنوعیته و دلیلشم فقط ت های غلطه



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

گروه آموزشی انداد اجاره خودرو وبلاگ مدیریت آپ لرن انجمن زمین شناسی دانشگاه پیام نور شیراز منابع آزمون دکتری علوم انسانی انجام پایان نامه مهندسی صنایع و مدیریت - انجام پایان نامه دکتری تخصصی dentalcomperesor باگیم