افطاری خونه عمو دعوت بودیم

نزدیکای افطار بود و من و چنتا از دخترا تو حیاط بودیم

دختر کوچیکه عمو اومد ترشی ببره

همینجور که داشت تو ی ظرف گنده ترشی میریخت وسطا ی چند تیکه هم میخورد

و همینطور که داشت میخورد می گفت: بچه ها حواسم نبود تو آشپزخونه داشتم سیب زمینی سرخ کرده میخوردم

گفتم: سارا ترشی اگر باطل نمیکنه به ما هم بده 

تازه فهمید داره چیکار میکنه :)))

دیگه نگم براتون پرید رو شلنگ آب و شستن دهن و .

فکر کنم 15 سالی گذشته از اون روز

شایدم بیشتر .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مجله تفریحی باد نگین موزیک پلکان ریاضی اهنگ وبلاگ آموزش علمی سارا سحا فایل بازرسی ایمنی آسانسور جرثقیل لیفتراک| صدور گواهی سلامت