حالا بزارید ی کمی هم خودمو تحویل بگیرم عزت نفسم خدشه دار شد
خداییش اونقدرا هم بچه بدی نبودم
واقعا درسخون و به عبارتی درس دوست بودم
از مدرسه رفتن لذت می بردم
هنوزم وقتی میرم تو کلاسام از کل دنیا غافل میشم حتی اگر وسط درسا بحث ی و اقتصادی کنیم و غر بزنیم :دی
1. یادمه وسط برف داشتم میرفتم مدرسه؛ عمو گفت کجا مدرسه ها تعطیله. باورم نشد و تا در مدرسه رفتم :دی (بیشتر شبیه اسکول بودنه تا نقطه روشن) 
2. همیشه خیلی با احترام با همه برخورد میکردم
3. سبک تغذیه سالم داشتم :دی
4. خداییش دروغ نمی گفتم هیچ رقمه. مثلا پسرعموی بابا شیخ بود (داداش همونی که از باغشون سیب چیده بودم). یک دختر درست همسن من داشت. روی نماز ماها خیلی حساس بود. هر وقت می پرسید نماز خوندید یا نه (که 90 درصد مواقع ما هنوز نخونده بودیم) دخترش فرتی می گفت خوندیم بابا. ولی من در صد در صد مواقع راستشو می گفتم. بابای خودم هم همین طور. همیشه هم این دو تا کلی قدر منو میدونستند که حداقل یک گناه میکنه که نمازش دیر شده ولی گناه دوم و دروغ رو مرتکب نمیشه :دی
حتی سر همون سرقتای کوچیک و بزرگ هم بلافاصله به حقیقت اعتراف کردم :))



برم سر به بیابون بزارم که فقط همینا بود نقطه روشنا :((

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

انجام پروژهای برنامه نویسی طراحی وب php انجمن رمان ایران هر چی که بخوای Serina فروش انواع آسیاب های صنعتی،نیمه صنعتی و خانگی پرورش افکار تابش